فصل اسکاریها تقریبا آغاز شده و چراغ اول را هم کلینت ایستوود با «جی ادگار» روشن کرده. اکران تقریبا همزمان 2 فیلم از اسپیلبرگ، در کنار نمایش فیلم تازه رومن پولانسکی، ضیافت سینماییها را کامل میکند.
با تجربههایی متفاوت از کارگردانانی بزرگ، گمانهزنیها درباره اسکار نیز شروع میشود. هالیوود بعد از یک تابستان ناامیدکننده با انبوهی از فیلمهای گیشهای، حالا فیلمهای حیثیتیاش را به مثابه برگ برنده رو میکند. انگار فصل خوب سینما آغاز شده است.
واقعگرایی با نگاه اخلاقی
کلینت ایستوود در سن 81سالگی فاصله زیادی از اسطوره مرد بینام (در سهگانه معروف سرجولئونه) و هری کثیف گرفته، ولی به همان نسبت در مقام یکی از بهترین کارگردانهای 2 دهه اخیر، توانسته میان آرمان و واقعیت پیوندی دراماتیک برقرار کند. اینکه ایستوود میکوشد به اصول اخلاقیاش وفادار بماند و اینکه تلاش میکند به عنوان فیلمساز، قهرمانی ملموس و باورپذیر بسازد و بدون اینکه تن به بادهای موسمی دهد، براساس باورهای قدیمیاش فیلم بسازد، مانع از این نشده تا با جریان روز فیلمسازی همراه نشود. لئوناردو دیکاپریو در ادامه نقشآفرینیهای تأثیرگذارش در آثار اسکورسیزی، اینبار مقابل دوربین ایستوود رفته و در نقش جی ادگار ظاهر شده؛ نخستین مأمور افبیآی در ایالات متحده آمریکا که ایستوود در فیلم تازهاش به نمایش جاهطلبیها و نقطهضعفهایش پرداخته. چیزی که از ایستوود انتظار میرود وفاداری به واقعیت است، به نحوی که به درام اثر لطمهای وارد نشود. در دوهفتهای که از اکران فیلم میگذرد، واکنش منتقدان مثبت بوده و مثل هر فیلم دیگری از ایستوود، از آن به عنوان یکی از امیدهای اسکار نام برده میشود.
سرزمینهای تازه
راوی داستانهای تلخ و خشونتبار و متخصص خلق روانپریشترین کاراکترهای همدلیبرانگیز تاریخ سینما، دفتر خشونت را بسته و سراغ کتابی کاملا فانتزی با عوالمی کودکانه رفته است. اینبار قهرمان اصلی فیلمی از مارتین اسکورسیزی، نه ضدقهرمانی زخمخورده بلکه پسربچهای یتیم است که در دهه30 در پاریس زندگی میکند؛ اقتباسی از کتاب «اختراع هوگو کابره» که اسکورسیزی آن را به شیوهای سهبعدی ساخته است. «هوگو» شاید نتواند انتظارهای علاقهمندان فیلمهایی چون «راننده تاکسی»، «گاو خشمگین»، «رفقای خوب»، «رفتگان» و... را برآورده کند ولی احتمالا از تصویری کاملا متفاوت از خالقش پیش چشم تماشاگران رونمایی میکند. شاید متفاوتترین اسکورسیزیای که تاکنون دیدهایم و حتی متفاوتتر از «عصر معصومیت» که در میان نوآرهای تلخ و خشن دهه90 این فیلمساز، نشان داد که او در حیطههای متفاوت هم میتواند خوش قریحه باشد.
یافتن مایه و مؤلفههای تکرار شونده آثار اسکورسیزی در هوگو شاید کوششی عبث باشد ولی تماشای اثر تازهای از استاد که در آن وارد سرزمینهای تازهای شده میتواند تجربهای لذتبخش و هیجانانگیز باشد.
بازگشت همیشه کودک
در فاصله کوتاهی از هم، 2فیلم از استیون اسپیلبرگ اکران میشود. «ماجراهای تنتن» درحالی که مدتی است اکران جهانیاش آغاز شده، از آغاز زمستان در سینماهای آمریکا بهنمایش درمیآید و چند روز بعد «اسب جنگی» نیز روی پرده میرود. رویاپردازترین کارگردان جهان در دهه80، در دورانی که منتقدان آن را دوره افول نامیدهاند بار دیگر بازگشته و میخواهد ثابت کند که هنوز هم میتواند به اندازه روزهای «برخورد نزدیک از نوع سوم»، سری «ایندیانا جونز»و «نجات سرباز رایان» تماشاگرش را مسحور کند. اسپیلبرگ بهمثابه کودکی که هرگز بزرگ نمیشود با همراهی پیتر جکسون به عنوان تهیهکننده، سراغ داستانهای مصور «هرژه» نویسنده بلژیکی رفته و جهانی برمبنای تخیل و تکنیک موشن کپچر خلق کرده است. در ماجراهای تنتن بازیگران معروفی چون دانیل کرگ و نیک فراست جلوی دوربین رفتهاند و بعد همه چیز به صورت دیجیتال و در قالب کاراکتری دیجیتالی طراحی شده است؛ به این ترتیب تنتن ترکیبی خلاقانه از فیلم زنده و انیمیشن است و شاید هم بتوان گفت نه انیمیشن است و نه فیلم زنده!
ماجراهای تنتن در اکران جهانیاش تقریبا در سراسر این کره خاکی به نمایش درآمده و تماشاگران زیادی را جذب خود کرده ولی منتقدان رضایت چندانی از آن نداشتهاند؛ هرچند در برخی نقدها از سبک بصری فیلم با صفاتی چون زیبا و چشمنواز یادشده و عدهای هم یاد اسپیلبرگ قدیم را زنده کردهاند.
اسب جنگی دیگر فیلم اسپیلبرگ هم که براساس کتابی مشهور ساخته شده، ماجراهایش در دوران جنگ جهانی اول میگذرد؛ وقتی اسب پسر نوجوانی به نام آلبرت از جبهههای جنگ سردر میآورد و آلبرت میکوشد تا در هنگامه نبرد اسبش را از مهلکه بیرون بکشد. اسپیلبرگ قبلا تبحرش در خلق سکانسهای جنگی را در نجات سرباز رایان نشان داده ولی این بار با فیلمی خشن و واقعگرا سروکار نداریم. رویاپرداز هالیوود، حقیقت تلخ جنگ را لای زرورق فانتزی پیچیده و به تماشاگرش هدیه میدهد.
تداوم روانپریشی
آیا حاشیههای پررنگ مجال میدهند تا گوشهای از متن هم مورد واکاوی و دقت قرار گیرد؟ آیا این لهستانی بدنام ورای همه اتفاقات ناگواری که در سالهای اخیر برایش به وجود آمده و پایش را حتی به زندان هم باز کرده، نتوانسته انسجام هنرمندانه روزهای اوجش در «بچه رزمری»، «بنبست» و حتی «نویسنده در سایه» را حفظ کند؟ نویسنده در سایه، فیلم متوسطی بود که پس از چند اثر ضعیف از پولانسکی توانست تا اندازهای امیدواری در مورد این فیلمساز را زنده کند. «کشتار» در اولین نمایشاش در فستیوال ونیز با واکنشهای متفاوتی مواجه شد. فیلمی که بیشتر وقایعش در یک آپارتمان میگذرد و اقتباسی از نمایشنامه معروف یاسمین رضا است و کیت وینسلت و جودی فاستر نقشهای اصلیاش را بازی کردهاند، یک چالش بزرگ برای سازندهاش بوده که تجربه نشان داده هر وقت به نمایش تلخی و پریشان احوالی پرداخته، موفقتر عمل کرده. پولانسکی، این لهستانی بدبین و تلخاندیش در بهترین فیلمهایش به سویه تاریک جهان نورافشانی کرده و کشتار با مضمونی بحثانگیز، اگر از کارگردانی دینامیک و انفجاری سازندهاش بهره برده باشد، اثری نفسگیر از کار درآمده.
برداشتی متفاوت از داستان تکراری
گایریچی در سالهایی که دیگر زیرسایه شهرت همسر سابقش زندگی نمیکند، پس از فرازونشیبهایی، دوباره به همان فیلمساز خوشقریحه دوران اولیه فیلمسازیاش تبدیل شده. «شرلوک هلمز» اثباتی به این حکم بود که ریچی قواعد بازی را با توانمندی اجرا میکند و خوب میداند داستانی بارها تعریف شده را چگونه روایت کند که هم به متن اثر وفادار باشد و هم برداشتی تازه و متفاوت از آن ارائه دهد. در «شرلوک هلمز: بازی سایهها» که دنبالهای بر فیلم قبلی ریچی است باز هم رابرت دانی جونیور در نقش شرلوک هلمز است و جودلا دکتر واتسون، دوست و همراه همیشگی هلمز. تکرار موفقیت قسمت اول در دسترس به نظر میرسد؛ بهخصوص اینکه فیلم در اکرانهای آزمایشی توانسته توجه مخاطبان را به خود جلب کند.
شرلوک هلمز: بازی سایهها چه در سبک و سیاق فیلمبرداری و چه در انتخاب لوکیشنها و رنگآمیزی بصری، گام متفاوتی نسبت به قسمت اول محسوب میشود. ریچی نشان داده که علاقهای به تکرار خود ندارد؛ حتی اگر بخواهد دنباله یک داستان معمایی معروف را کارگردانی کند.
بازی خطرناک
این پرسش قدیمی با اکران فیلم تازه دیوید کراننبرگ بار دیگر تکرار میشود : آیا با موضوعهای بزرگ و پرداختن به آدمهای مشهور میتوان فیلمهای درخشان خلق کرد؟ «شیوه خطرناک» فیلم تازه دیوید کراننبرگ که اکرانش به زودی آغاز میشود درباره رابطه پرفراز و نشیب معروفترین استاد و شاگردهای علم روانکاوی است؛ فیلمی که کاراکترهای اصلیاش را زیگموند فروید و کارل یونگ تشکیل میدهند و در آن به موضوع شکلگیری علم روانکاوی پرداخته شده و سازندهاش هم انبوهی فیلم ساختارشکن و متفاوت در کارنامه دارد، اثری کنجکاوی برانگیز است. ویگو مورتنسن، بازیگر محبوب کراننبرگ در نقش فروید ظاهر شده و مایکل فاسبندر هنرپیشه خوشقریحه و توانای «لعنتیهای بیآبرو» نقش یونگ را بازی کرده است.
اولین نمایش فیلم در جشنواره ونیز تقریبا ناامیدکننده بوده ولی نظر سینماروها خیلی وقتها با اعتقاد منتقدان همخوانی ندارد. سالها پیش جانهیوستن فیلمی به نام فروید را با بازی مونتگمری کلیفت جلوی دوربین برد که شکستی بزرگ از کار درآمد و باید دید شیوه خطرناک چگونه از پس موضوع روانکاوی برآمده است.
موفقیت تضمین شده
حتی فاصلهگرفتن دیوید فینچر از روزهای اوجش در دهه90، نتوانسته نام این فیلمساز را از فهرست کارگردانهای شاخص هالیوود خارج کند، به خصوص اینکه «شبکهاجتماعی» فیلم قبلی فینچر در جلبنظر منتقدان موفق عمل کرد و حتی عدهای به مقایسه این فیلم با «همشهری کین» پرداختند. مرد همیشه ناکام در اسکار که با «مورد عجیب بنجامین باتن» و شبکهاجتماعی تا یک قدمی پیروزی در رقابتی که همیشه در آن شکست خورد هم پیش رفت، اینبار «دختری با خالکوبی اژدها» را کارگردانی کرده. بازسازی محصول موفق سینمای سوئد که اینبار توسط فینچر کارگردانی شده و کسانی که نسخه کارگردانی شده توسط استیک لارسن را دیدهاند میتوانند تصور کنند که چنین دستمایهای تا چه اندازه به کار فینچر خواهد آمد. دنیل کریگ در ادامه نقشآفرینیهای جدیاش یکی از بازیگران اصلی است و البته ریسک بزرگ با انتخاب رونیمارا برای محوریترین نقش فیلم صورت گرفته است.
در فاصله یک ماه مانده تا اکران عمومی دختری با خالکوبی اژدها، ریویو نویسان به استقبال آخرین ساخته دیویدفینچر رفتهاند. در برخی از یادداشتها به فضای مشابه این فیلم با «هفت» ساخته ستایش شده فینچر اشاره شده و عدهای موفقیت این فیلم را از پیش تضمین شده میدانند. فینچر حتی اگر به اندازه روزهای اوجش روی فرم نباشد، باز هم نام بزرگی است که نمیتوان از آن گذر کرد.